پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان

گلچین اخبار بلوچستان . آخرین خبرها و مقالات

پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان

گلچین اخبار بلوچستان . آخرین خبرها و مقالات

یادی از مرحوم استاد عباس پروین

 
 
به یاد دارم که می گفتند با شتر سفر می کردند حد اقل یک شبانه روز در راه بودند تا از لاشار به بمپور برسند اما وی که هوشی فراوان داشت همیشه مورد تشویق معلمان قرار می گرفت و علاقه ذاتیش به تحصیل نیز رنج سفر و دوری از آغوش خانواده را برای وی هموار می ساخت دوران ابتدائی و سالهایی از دبیرستان را در بمپور گذراند ولی در سالهای پایانی باز مجبور شد به زاهدان سفر نماید در زاهدان نیز در رشته طبیعی که این روزها علوم تجربی نامیده می شود تحصیل می نمود

دانش آموزی زبده و ممتاز بود ایشان همیشه از استاد درس ریاضی در ایام دبیرستان آقای مرحوم ملکزهی به نیکی یاد می کرد و می گفت ایشان بارها به من می گفتند که اگر دانشگاه خواستی بروی و ادامه تحصیل بدهی من حاضرم همه هزینه تحصیلت را بپردازم گویا آن روزها کمتر کسی به خاطر اوضاع بد مالی می توانست به تحصیل دانشگاهی فکر کند باری دبیرستان را با کمال موفقیت به پایان رسانید و عازم تهران شد اما نه به قصد تحصیل که برای گذراندن خدمت ضرورت سربازی که آن روزها برای گرفتن دفترچه آماده به خدمت ناگزیر باید به تهران می رفتند پدر می گفتند موقعی که برای خدمت سربازی مراجعه نمودم قدم کوتاه بود و پزشکان نظام مرا به خدمت نپذیرفتند من نیز حیران و سر در گم مجبور به اقامت در تهران شدم تا شاید زمانی پذیرفته شوم اما تقدیرچنین خواست که در تهران ماندگار شدم وی که دیپلم با سوادی بودند با مراجعه به یکی از دبستانهای منطقه سوهانک تهران به عنوان معلم پاره وقت غیر رسمی پذیرفته شدند و از همان روزها به تدریس مشغول شدند پدر می گفتند موقعی که با لهجه روستایی بلوچیم می خواستم به بچه های تهرانی درس بدهم در آغاز همیشه بچه ها را به خنده وا می داشتم آن سالها به گمانم حدود سالهای 1342 باید باشد در همان زمان وزارت فرهنگ تصمیم به دایر نمودن دوره راهنمائی تحصیلی گرفت که پدر نیز به عنوان معلم راهنمایی دوره ای را گذراند و در زمره اولین معلمان راهنمای کشورمشغول به تدریس دروس ریاضی و علوم در مقطع راهنمائی شد ایشان می گفتند همان سال رضا پهلوی ولیعهد نیز باید به مدرسه راهنمائی میرفت و از ما تست گرفتند که معلم ولیعهد شویم اما من خوشبختانه یا متأسفانه پذیرفته نشدم و دوست صمیمی و هم خانه من که همدیگر را برادر می خواندیم یعنی آقای مرتضی طباطبائی در زمره معلمان ویژه ولیعهد پذیرفته شدند . در همان سالها پس از مدتی تدریس در کنکور ورودی دانشگاه ثبت نام نمودم وی همیشه میگفتند که من قادر بودم در رشته پزشکی قبول شوم و تحصیل نمایم اما با خود اندیشیدم که اگر در رشته پزشکی تحصیل نمایم مشغله تحصیلی باعث می شود که کار فعلیم را از دست بدهم بنابراین در رشته زبان و ادبیات انگلیسی ثبت نام نمودم اما محاسباتم اشتباه از آب در آمد در کنکور آن سال علیرغم سخت بودن آن که به صورت تشریحی برگذار شده بود جزء پذرفته شدگان ممتاز قبول شدم و اگر می خواستم پزشکی نیز بخوانم با بورسیه دولت می توانستم اما اشتباهاً رشته زبان را انتخاب نموده بودم. باری در رشته زبان نیز موفق بودند علی الخصوص که قبل از پذیرفته شدن در دانشگاه نیز در مدرسه زبان شکوه زبان انگلیسی آموخته بودند علاقه ایشان به زبان مادری بلوچی باعث شد که واحدهای زیادی از دروس اختیاریشان را در رشته زبان شناسی انتخاب نمایند وی می گفت استادی از اساتید زبان شناسی چون می دید من بسیار خوب نمره می گیرم به من گفت که شما آمده اید این درس را انتخاب کرده اید که به راحتی نمره الف بگیرید اما من نمی گذارم از درس من سوء استفاده کنید و معدلتان را بالا ببرید بروید و این درس را حذف کنید من توضیح دادم که سوء تفاهم نشود من به آن درس بسیار علاقه دارم و چون بلوچ هستم به دنبال یاد گیری زبانشناسی و شناختنی های آن می باشم که در پی آن استاد مزبور متقاعد شد و با من نیز رابطه خوبی نیز پیدا نمود و همیشه جزء دانش جویان زبده دروس زبانشناسی بودم به طوری که اساتید رشته زبانشناسی دانشگاه تهران که در آنجا تحصیل می نمودم به من گفتند اگر بخواهید فوق لیسانس دررشته زبانشناسی تحصیل نمایید همه این دروس را که الان پاس نموده اید برای شما تطبیق خواهیم زد . اما دست تقدیر چنین رقم زد که ایشان هیچگاه نتوانست تحصیلاتشان را علیرغم هوش سرشار و استعداد فراوان در مقطع بالاتراز لیسانس ادامه دهد . گویا دوری چندین ساله از وطن را تاب نیاورد و عزم خانه نمود ایشان می گفتند وقتی از تهران باز می گشتم به اسپکه ( مرکز بخش لاشار کنونی ) رسیدم خبر ناگوار وفات مادرم را به من دادند که مرا بسیار آزرد و پریشان ساخت می دانم که چنین خبری تا چه اندازه دل نازک و مهربان پدر را مجرح کرد و خراشید بخصوص که همگان می گویند مادر بزرگ بسیار مهربان و دوست داشتنی بودند شاید این امر باعث شد که ایشان بار دیگر دوری از خانواده را بر دل هموارنسازند و بار دیگر به تهران باز نگردند و پس ازخدمت سربازی در شهرستان ایرانشهر که آن روزها بسیار کوچک و عقب افتاده بود ساکن شدند همه آشنایان و خانواده می گویند خانه کوچک ایشان در ایرانشهر همیشه پراز مهمان بود مهمانانی که شاید بسیاری مواقع آنها را نمی شناخت و مهمان نوازیش باعث می شد که حتی نام آنها را نپرسد و وظیفه میزبانی را به نحو احسن ایفا نماید همین سخاوت و مهمان نوازی باعث می شد که ایشان همیشه زندگی ساده ای داشته باشند و هیچ گاه به فکر مال اندوزی نباشند پس از چند سال تدریس در دبیرستانهای ایرانشهر اوضاع نابسامان سیاسی دوران پیش از انقلاب باعث می شد که بعضاً بسیاری از معلمان سر از زندان در می آوردند و این امر با روحیه لطیف ایشان سازگار نبود و به ناچار تصمیم به انتقال گرفتند و دور از هیاهو در شهرستان زاهدان مشغول به تدریس شدند که این ایام نیز مقارن با انقلاب و تغییر رژیم گردید پدر همیشه خاطرات زیبای از آن دوران برای ما تعریف می کرد خاطراتی که یاد آور امید واری بود اما این امیدها چندان معقول نبود و شاید به یأس مبدل گردید و انقلاب که یاد آور امید بود باعث تبعیض و حق کشی های فراوان شد سال 1360 را به خاطر دارم که کودکی خرد سال بودم و به کودکستان می رفتم یاد دارم جوانان فامیل که دبیرستان می رفتند و در خانه ما ساکن بودند من را به کودکستان می بردند چه اندازه از کمیته می ترسیدند کیمته ای که آخر همه آنها را راهی زندان نمود یکی از روزها که عازم بازگشت به لاشار بودیم در گاراژ پدر و چهار پنچ نفر جوان دیگر را که در خانه پدر ساکن بودند و فارغ ازهمه جنجال های سیاسی به تحصیل مشغول بودند باز داشت کردند به یاد دارم که آن روز روزی تلخ بود خوشبختانه پدر همان روز آزاد شد اما همه آن جوانهای بی گناه زندانی شدند زندانی تبعیض و زور مداری شاید چنین تجربه ناگواری باز ایشان را به باز گشت به ایرانشهر سوق داد در سال 1362 به ایرانشهر منتقل شدند و تا پایان عمر به تدریس در آنجا مشغول بودند مشغله فراوان کمتر وقتی برای مطالعه و تحقیق برای ایشان می گذاشت اما همیشه شاهد بودم که شیرین ترین اوقات زندگانی ایشان جلسات بحث و تحقیق درزبان بلوچی بود و با دوستان و همکاران همیشه اوقات خوش و سرشار از نشاط را می گذراندند این اواخر به یمن آرامش و اوضاع نسبتاً آزادی که پس از دولت اصلاحات فراهم شد در بنیاد ایران شناسی به طور مرتب به جلسات تحقیق و تبادل نظر درمورد زبان و ادبیات بلوچی می پرداختند و با توجه به پیشینه تحصیلی در رشته زبان شناسی بسا اوقات که گره گشایی خاصی در جلسات داشتند ایشان همیشه به زبان بلوچی و فرهنگ بلوچی عشق می ورزیدند و در عین حال مسلمانی پاک و انسانی پاک سیرت و پاک نیت بودند و کمتر کسی را می آزردند و همیشه در حسن خلق و معاشرت زبان زد دوست و آشنا بودند باری دست اجل گل عمر ایشان را چه زود چید و راهی دیار باقی ساخت ایشان به یکباره و در مدتی کوتاه به علت بیماری سرطان جلوی چشمان حیرت زده دوستان وخانواده پژمردند و به استخوانهای بی رمق بدل شدند و اشک و آه را برای همه دوستدارانشان به یاد گار گذاشتند ایشان که روحیه ای بسیار لطیف و مهربان داشتند این اواخر به مراتب لطیف تر و رقیقتر شده بودند رادیویی که در کنار ایشان بود هنگام پخش آیات قرآن ایشان را منقلب می ساخت و قطرات اشک را از دیدگانشان جاری می ساخت با وجود این هنگام رو یا رویی با بستگان و در عین بیماری سختی که داشتند همیشه خندان و امیدوار بودند حتی تا آخرین ساعات که به هوش بودند روحیه ای شاد و سر زنده داشتند اما دریغ که درون پر درد و رنج بود و مرض جایی برای ماندن نگذاشته بود تا آن که در شام گاه روز بیست و هشتم آذر ماه سال 1384 خورشید عمرشان غروب کرد و سفری بی باز گشت را آغاز نمود . یادش گرامی و روحش شاد باد مسعود پروین ( فرزند آن مرحوم)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد