پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان

گلچین اخبار بلوچستان . آخرین خبرها و مقالات

پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان

گلچین اخبار بلوچستان . آخرین خبرها و مقالات

بلوچستان درعهد پهلوی قسمت دوم

 ابشار زیبای شندوک واقع در شگیم بالا

 بلوچستان درعهد پهلوی قسمت دوم  

عبدالکریم بلوچ

 

اینک پیش از پرداختن به قسمت دوم مطالبی را که در قسمت اول مطالعه فرمودید وادامه دارد بین سالهای 1308 و1309 شمسی اتفاق افتاده یعنی تا ان زمان هنوز  حکومت پهلوی دراکثر نقاط بلوچستان تسلط پیدا نکرده بود فقط در شهرهای بزرگ مثل خاش پهره سراوان و تنها نیروهای نظامی بود که در این شهرها مستقرشده بودند.

بهر جهت در قسمت اول ازبروز اختلاف دوبرادرمیر سیدی ومیر نواب بر سر تکه زمینی سخن اغاز نمودیم که یک مسئله کوچک به زدخورد وکشت کشتاری بزرگ می انجامد و دراولین بر خورد همسر مزار خان که دختر عمه اقایان بوده تصادفی کشته میشود ومتعاقب ان در دومین بر خورد چراغ خان پسر نواب کشته میشود وبتلافی وی چند روز بعد پسر مجروح اشرف لالمحمد متسنگی درکنار دروازه قلعه هیت قصرقند توسط نواب بقتل میرسد.

سرانجام مدت زیادی از این برخوردها نمیگذرد که درگیری دوبرادرمیر سیدی ونواب بدرگیری بین رستم خان مبارکی سرداراهوران ومیرسیدی تبدیل میشود جریان  بدین طریق اتفاق می افتد که میر نواب پس از بقتل رساندن پسر اشرف وکشته شدن همسر مزار خان احساس خطر میکند چون خود را اغاز گر جنگ میداند.

میر نواب به این نتیجه میرسد که نشستن در روستای اورنگ که با ابادی متسنگ ده دوازده کیلومتری بیشتر فاصله ندارد و محل سکونت اشرف میباشد که فرزندش توسط وی بقتل رسیده وهم از طرف برادرش میر سیدی که خود را مسئول گرفتن انتقام خون دختر عمه اش میداند نشستن در اورنگ را بصلاح خود نمیداند

میرنواب در این موقع خود را در میان دو دشمن قوی می بیند ویقین دارد نمیتواند از این پس براحتی  در اورنگ زندگی بکند بنظرش میرسد تنها راه مقابله این است که خود را بعنوان میار ببرکت خان مبارکی فرزند وجانشین رستم خان برساند با اقوام مادریش در این مورد بشور مصلحت می نشیند و دراین زمان برادر خانم نواب بنام مهیم خان فرزند یار محمد سرپرست میران نکهچ میباشد صلاح کار را در ان می بینند که میر نواب خود را بعنوان میار ببرکت خان برساند تا از حمایت وی بهره مند گردد.

ضمنا دراین موقع برکت خان در ابادی کشیگ ساکن میباشد کشیگ تقریبا در ده الا دوازده کیلومتری شمال شرق شهر گه (نیکشهر ) واقع شده برکت خان هدفش از امدن و ساکن شدن در کشیگ بخاطر عمران وابادانی قریه خیر اباد است این ابادی توسط جد وی بنام میر خیر محمد پدر رستم خان اباد میگردد وبرکت خان که علاقه فراوانی بکشاورزی داشته همراه عیال واولاد درکشیگ ساکن میشود که تا خیر اباد دوالا سه کیلومتری بیشتر فاصله ندارد.

قریه خیراباد همان جائیست که هم اکنون سدی بنام سد خیراباد بر روی روخانه کشیگ ساخته شده جهت تامین اب شهر گه ودر خال حاضرکلیه زمینهای مزروعی خیراباد از طریق شرکت سد سازی خریداری شده چون زمینهای مزروعی بزیر اب رفته اند.

خلاصه مطلب در این زمان تمام رتق فتق امور طایفه اهوران بمیر برکت خان واگذار شده چون رستم خان دروان کهولت را درقلعه چانف میگذراند. ضمنا ازگذشتهای دور روابط بسیارخسنه ای بین اقایان مبارکی وطایفه میران نکهچ وجود داشته برکت خان از پناهنده شدن میر نواب استقبال میکند.

ومیر نواب از ان پس با خیال راخت بیشترین ا وقات خود را نزد برکت خان میگذراند وگاه گاهی جهت سرکشی عیال واولادش بین کشیگ واورنگ در رفت امد است زمانیکه سیدی متوجه این موضوع میشود که نواب خود را میار برکت خان نموده تصمیم بکشتن وی میگیرد ومدتها بدنبال عاملی میگردد سر انجام با فردی بنام کلی که یکی از نوکران قدیمی پدرش. کمال خان بوده تماس میگیرد. کلی فردی است مستقل وشکارچی معروفی است که میتواند زندگی خود را از طریق صید شکار بگذراند ومرتب نزد میرنواب ومیرسیدی رفت امد میکند. ونزد هر دوبردار از اخترامی برخوردار است واز انها مرتب جیره مواجبی دریافت میکند خلاصه سیدی راز دلش را با کلی در میان میگذارد.

که من چنین قصدی دارم واگر تو انرا به انجام برسانی تو را از مال دنیا بی نیاز میکنم کلی هم تخت تاثیر وعده های میر سیدی قرار میگیرد وامادگی خود را جهت. قتل نواب اعلام میکند . بهرحال روزی که کلی جهت انجام ماموریتش میخواهد عازم کشیگ بشود میگوید میر سیدی اگر نواب در کشیگ نبود من اجازه دارم عوض وی برکت خان را بکشم سیدی میگوید نه دشمن من نواب است نه برکت خان ولی بلا فاصله همسر سیدی بنام گل بی بی میگوید کلی اگر تو این کار را بکنی ( گاو ما دو قلو زائیده ) سیدی مخالفت میکند ولی گل بی بی توضیخ میدهد برای ما وشما کشتن نواب وبرکت خان فرقی نمیکند. چون نواب میار برکت خان است در صورت کشته شدن نواب جنگ شما با برکت خان وطایفه اهوران است میگوید برکت خان حاکم هیت نیست که میارش را تحویل  بدهد. گل بی بی میگوید یا از قتل نواب بگذر ویا بفکر جنگ با برکت خان باش واگر تصمیم کشتن نواب را دارید برای 

تو فرقی نمیکند پس بهتر است اصل کاری را بکشید سر انجام سیدی با توضیحات گل بی بی قانع میشود ومیگوید کلی شما سعی کن نواب را بقتل برسانی. ولی اگر نواب گیر نیامد اشکال ندارد دست خالی بر نگرد برکت خان را بقتل برسان. ضمنا گل بی بی از جمله زنان شجاع ونادری در منطقه بوده که در تصمیم گیریها ی میرسیدی که به لجبازی و یکدندگی معروف بوده میتواند خرف خود را در مقابل وی بکرسی بنشاند و در مورد ماموریت کلی هم پیشنهاد وی مد نظر قرار میگیرد واز همین جا بودکه سرنوشت طایفه قدرتمند شگیمی رقم میخورد وبنابودی منتهی میشود. 

خلاصه کلی با عزمی جزم بطرف کشیگ براه می افتد ودر بین راه قوچی شکار میکند همراه خود بمنزل برکت خان میبرد ولاش شکار را تخویل میدهد واو طبق معمول با عزت وارد مهمانخان برکت خان میشود کلی بار ها برای برکت خان شکارصید نموده وروابط خوبی با وی داشته ومرتب مزد و پاداشی دریافت میکند وبه این خاطردر این موقع هم کسی. بوی سئو ظنی نمیبرد از قضا نواب هم چند روز پیش از کشیگ به اورنگ رفته بود ودیگر تصمیم کلی برای قتل برکت خان قطعی میشود ان شب شامی مفصل به کلی داده میشودشب فرامیرسد برکت خان که در میان بازار طایفه کشیگیها ساکن شده بود.  

دیگر خیالش از هر جهت اسوده بوده وهیچ کشیک و نگهبانی ندارد وبا خیال راخت در میان طایفه شجاع ومسلخ کشیگی سر بر بستر میگذارد وی فردی بسیار متدین ونماز گذار بوده وپنج وقت نمازش را در مسجد کشیگ وبا جماعت انجام میدهددر ان شب هم صبح زود طبق معمول بلند میشود برای گرفتن وضوع داخل کپری میشود که برای این کار درست شده بود برکت خان داخل کپر میشود ومشغول شستن دست روی خود گویا کلی ان شب خوابش نمیبرد منتظر بیرون امدن برکت خان است زمانیکه متوجه میشود برکت خان بتنهائی وارد کپر شد. 

وی هم تفنگش را مسلخ نموده خود را بدر کپر میرساند و از فاصله بسیار نزدیک واز پشت سر بطرف برکت خان شلیک میکند وبرکت خان در دم بقتل میرسد وکلی سریع از ابادی حارج میشود وبطرف شگیم با سرعت براه می افتد اهالی کشیگ با صدای تفنگ بیدار میشوند ولی فکر میکنند شلیک یک گلوله شاید کار یکی از اهالی باشد که بطرف جانوری شلیک نموده وهمچنین همسر برکت خان بنام بی بی فاطمه هم از صدای گلوله بیدار میشود ولی احساس خطری نمیکند مدتی از صدای تفنگ میگذرد بی فاطمه متوجه میشود چرا برکت خان این همه دیر کرده واز    حمام بیرون نمیاید بلند میشود بطرف کپر میرود که با نعش برکت خان مواجه میشود وبا صدا دادفریاد وی اهالی کشیگ سراسیمه بطرف منزل برکت خان هجوم میاورند که با صخنه روبرو میشوند بطرف مهمانخانه میروند متوجه میشوند ازکلی خبری نیست وختی (گورگیج ) خود را هم فراموش کرده گورگیج نمیدانم بفارسی چه میشود همان ظرفی است که از برگ داز بافته میشود که یک دو کیلو خرما در ان جا میگیرد.  

حلاصه مردم منتظر میمانند تا هوا روشن بشود وبدانند که رد کلی بکدام سمت رفته افتاب طلوع میکند ردگیر رد وی را پیدا میکند میگوید کلی باسرعت بطرف شگیم در خرکت است شگیم تقریبا در سی الا چهل کیلومتری شمال غرب کشیگ واقع شده خبر قتل برکت خان بگه میرسد سردار حسین خان دوم حاکم گه همراه تعدادزیادی از اهالی گه جهت تشیع جنازه وارد کشیگ میشوند وبرکت خان را در کنار مسجد کشیگ بخاک میسپارند وبلا فاصله قاصدی بطرف چانف خرکت میکند خبر قتل برکت خان را به پدرش رستم خان میرسانند وی هم بلا فاصله دستور جمع اوری افراد مسلخ از طوایف اهوران را میدهد.

 

 

وحالا لازم شده پیش از پرداخت بدنباله ماجرا از عیال واولاد وبازماندگان برکت خان بگویم همسر وی بی فاطمه دختر عمه برکت خان است چون مادربی فاطمه بنام ماه بی بی دختر میرخیر محمد است خواهر رستم خان . وبی فاطمه دختر سردار عبدالله خان شیرانزهی است عبدالله خان فرزند سردار چاکر خان است سردار چاکرخان فرزند سردار محمد علی خان است ومحمد علی خان فرزند مهراب خان بزرگ است ومهراب خان فرزند سعید خان اول است پایه گذار حکومت شیرانزهی دربنپور.

 

حلاصه مطلب برکت خان دوتا همسر داشته از بی فاطمه دختر عبدالله خان دارای دو پسر وسه دختر میشود پسران بنام حاجی محمود خان ورستم خان میباشند وپسران حاجی محمود خان بزرگتر بنام حاجی حامد علی مبارکی است وی هم اکنون یکی از معاونین استانداری بلوچستان میباشد وپسر دیگر حاجی محمود خان بنام خسرو که در اوایل انقلاب همراه تعدادی ازجوانان بلوچ در پهره اعدام میشود ویکی دیگر از پسران حاج محمود خان بنام سرفراز است . وهمسر دیگر برکت خان دختر شیخ جان محمد بلیده ای بوده حاکم قصرقند وازدختر شیخ جانمحمد دارای یک پسر میشود بنام محمد مراد که در قید حیات است این بود نوه نتیجهای برکت خان مبارکی فرزند ارشد رستم خان که بدستور سیدی توسط کلی بقتل میرسد 

برمیگردیم بدنباله ماجرا رستم خان دستور لشکر کشی میدهد وتنها در این میان طایفه متسنگی بخاطر قتل پیری درویش با رستم خان اختلاف دارند و در این زمان اشرف لال محمد سرپرست طایفه میباشد ودر لشکر کشی شرکت نمیکنند وهم از کمک نمودن. بسیدی امتناع میورزد 

بهر جهت رستم خان بزودی میتواند بیش از هزار نفر افراد مسلخ از طوایف اهوران جمع اوری بکند وبا امکانات کاملی برای در گیری بطرف شگیم خرکت میکند سیدی هم از جریان لشکر کشی اگاه میشود در ارتفاعاتی که بر بازار شگیم مسلط هستند سنگر واستخکاماتی میسازند وخود را برای درگیری در شگیم اماده میسازد

خلاصه لشکر رستم خان وارد شگیم میشود ابادی را بمخاصره در میاورند ودر همان نخستین روز در گیری تعدادی از سنگرهای افراد سیدی که با بازار فاصله داشته اند بتصرف درمیاید ومدافعین ناچار بعقب نشینی میشوند ولی تنها سنگرمستخکم که بر قله کوهی است که بازار شگیم در دامنه ان واقع شده وبمشابه چتر ی خفاظی است که هیچ مهاجمی توان نزدیک شدن ببازار شگیم را ندارد وجود همین قله کوه وسنگر بالای ان است. که میرسیدی وافرادش اطمینان دارند که میتوانند خملات افراد رستم خان را دفع بکنند. سه شبانه روزجنگ با شدت ادامه پیدا میکند ولی از پیشروی لشکر رستم خان بسوی بازار شگیم که هدف اصلی تصرف ان است جلوگیری میشود.  

خلاصه میر نواب که همراه اقوام وبستگانش بکمک رستم خان امده بود چنان از مقاومت دلیرانه برادر واقوامش لذت میبرد و بوجد میاید فراموش میکند برکت خان بخاطروی کشته شده وهم پسرش چراغ خان در در گیری با سیدی کشته شده. در سومین روز جنگ میر نواب نزد رستم خان میاید ومیگوید بنظر من بمصلحت وخوشنامی شما میباشد بزرگواری نموده دست از این جنگ بی حاصل بر دارید وباید بدانید داخل ان سنگر سیدی فرزند کمال خان نشسته سیدی اشرف متسنگی نیست که بیمی بخود راه بدهد رستم خان از پیشنهاد طعنه مانند نواب بسختی ناراخت میشود وجواب پیشنهاد وی را نمیدهد نواب هم متوجه میشود رستمخان حالتش دگر گون شده از نزد وی بلند میشود وبجای که افرادش موضعه گرفته بودند برمیگردد 

بلاحره زمانیکه هوا تاریک میشود رستم خان تمام جوانان فامیل خود را نزد خود میطلبد منجمله برادر زاده اش عیسی خان که در رائس جوانان مبارکی قرار داشته.

وی در این زمان جوانیست هیجده نوزده ساله همراه سایر جوانان مبارکی بدور رستم خان جمع میشوند رستم خان میگوید چند ساعت پیش نواب چنان طعنه ای بمن زده که دیگر زندگی برای من خرام است اگر این سنگر امشب توسط شما تصرف نشود فردا صبخ با طلوع افتاب بطرف سنگر میروم وخود را بکشتن میدهم. میگوید نواب فراموش کرده پسرم بخاطر او کشته شده وبمن خشدار میدهد که داخل سنگر سیدی پسر کمال نشسته وبمن پیشنهاد صلخ میدهد فکر میکند تنها مرد همانها هستند که. از کمر کمال خان پیدا شده اند از گفتهای رستم خان تمام جوانان مبارکی بهیجان در میایند و دراین میان عیسی خان میگویدعمو ناراخت نباش امشب من تنها بهمراهی جوانان فامیل تکیلف خود واین سنگر را روشن میکنیم خدود بیست پنج نفراز جوانان مبارکی در حضور رستم خان قسم یادمیکنند که امشب یا همه ما کشته میشویم ویا سنگر را تصرف میکنیم 

خلاصه جوانان مبارکی با عزمی جزم بگرد عیسی خان جمع میشوند برنامه ریزی میکنند که بمخض تاریک شدن هوا یکی یکی از اردو حارج شده بطوریکه هیچ کس از همراهان متوجه برنامه ما نباشند وطبق قرار در نقطه ای جمع میشوند. نقل قول از سردارعیسی خان مبارکی میگوید ما هر بیست پنج نفر هرکدام مسلح بیک تفنگ پنج تیر المانی ویک ده تیر کمری بنام موازر که اسلخه ای نیمه خود کار است بودیم. میگوید با تاریک شدن هوایکی یکی از اردو حارج شده ودر نقطه ای جمع شدیم وبا اختیاط کامل و بموازات هم بطرف سنگر شروع به پیشروی کردیم میگوید ما هر چه بسنگر نزدیکتر میشدیم وهر لخظه انتظارشلیک گلوله از داخل سنگر را داشتیم وما اطمینان داشتیم که تلفاتی بزرگ بر ما وارد میشود ولی خوشبختانه در ان شب متوجه شدیم. 

که مثل شبهای گذشته از بیدار باش واز خواندن اشعار خماسی که یار محمد خواهر زاده وسپهسالارسیدی که مرتب و با صدای بلند از داخل سنگر اواز میخواند خبری نبود. گویا یار محمد وپسران سیدی بنام کمال خان ونیازخان هم پس از سه شبانه روز جنگ و توقف نمودن داخل سنگر خسته میشوند وسنگر را بدست چند نفر افراد معمولی میسپارند وخود جهت استراخت بخانهای خود بر میگردند مبارکی میگوید ما خود را نیمهای شب بنزدیکی سنگررساندیم متوجه شدیم که نگهبانان بخواب عمیقی فرو رفته اند وگویا در ان شب بخت سیدی هم بخواب رفته بود. میگوید زمانیکه هوا گرگ میش شد ما خود را بچند قدمی سنگر رسانده بودیم . وهمزمان بیست پنج ده تیر کمری را بطرف سنگر شلیک نمودیم وبا هیاهو بطرف سنگر یورش بردیم میگوید مدافعین تنها فرصت انرا پیدا کردند که خود را از داخل

 

سنگر به بیرون پرت بکنند وبطرف بازار سرازیرمیشوند وما خود را بداخل سنگر رساندیم وچند شلیک پیاپی نمودیم ودر همان موقع شب دوست دشمن متوجه میشوند سنگر تصرف شد ولی تا ان موقع کسی نمیدانست که این خرکت را چه کسانی انجام داده اند. حلاصه زمانیکه میر سیدی وبستگانش از تصرف سنگر با خبر میشوند ومیدانند دیگر مقاومت فایده ای ندارد سریع همراه زن بچه از منازل خود حارج میشوند وبطرف بالای رودخانه شگیم براه می افتند تا خود را بخوزه کچ وهبودان برسانند که در انجا اقوام مادری سیدی سکونت داشته اند . با طلوع افتاب رستم خان دستور غارت وتاراج بازار شگیم را میدهد وپس از غارت نمودن شگیم بالا که محل سکونت میرسیدی بوده لشکر رستم خان بطرف جهلی شهر شگیم خمله میکنند ودر انجا هم دست بغارت می زنند واز اهالی جهلی شهر تعدادی زن مرد را باسارت میگیرند رستم خان میگوید من باید این افراد را بفروش برسانم 

حلاصه رستمخان روز بعدهمراه اسیران وارد کشیگ میشود ومیرسیدی هم خود را بمناطق صعب العبور کچ وهبودان میرساند ودر انجا خود را برای درگیری اماده میکند. ولی رستم خان دست از تعقیب وی برمیدارد وبتاراج نمودن بازار شگیم در این لخظه اکتفا میکند ودر این میان میر نواب از گفتارروز گشته خود سخت پشیمان میشود که چرا برستم خان پیشنهاد طعنه مانندی را مطرخ نموده چون ازان پس رستم خان خاضربه سلام علیک. با نواب نمیشود. اقوام مادری نواب هم وی را سخت ملامت میکنند که برکت خان بخاطر تو بقتل رسید ه وبر تو لازم بود انتقام برکت خان را بگیرید نه اینکه خرفهای طعنه مانند ی را برستم خان پیشنهاد بکنید ولی دیگر کار از کار گذشته بود ونواب از گفتار خود سخت پشیمان میشود در صدد چاره جوئی برمیاید .

 

حلاصه میرهوتی خان حاکم لاشار از عواقب جنگ شگیم با خبر میشود که رستم خان تعدادی زن مرد از اهالی جهلی شهر شگیم را به اسارت گرفته وتهدید نموده که انها را بفروش میرساند. وی هم بلا فاصله سید میرزا خان را بکشیگ نزد رستم خان میفرستد که اهالی جهلی شهر هیچ رابطه ای با سیدی ندارند انها طایفه لاشار هستند ودشمن شما تنها سیدی میباشد نه اهالی شگیم اگر امید از من دارید اسیران را ازاد بکنید. رستم خان هم بدر خواست میر هوتی خان پاسخ مثبت میدهد اسیران را ازاد میکند ولی به سید میرزا خان میگوید به میر هوتی خان بگوئید من به اخترام شما اسیران را ازاد کردم ولی از شما هم انتظار دارم هیچ گونه کمک وهمراهی با سیدی بستگانش نداشته باشید چون همه میدانند برکت خان بدون گناه بقتل رسیده سید میرزا خان بر میگردد. وپیغامهای رستم خان را میرساند.

حلاصه رستم خان پس از چند روزی توقف در کشیگ بطرف چانف بر میگردد ودر صدد فرصت مناسبی است تا سیدی را بقتل برساند ضمنا پس از تصرف سنگر تسخیرنشدنی وحارج شدن میر سیدی از شگیم که بمنذله شکست وی بوده. و از ان پس دوست دشمن متوجه نبوغ وفرماندهی عیسی خان جوان میشوند چون طایفه شگیمی درطول تاریخش تا این زمان طعم شکست را نچشیده بود. وبا بدست امدن این پیروزی بود که قوم خویش وطایفه اهوران بدورعیسی خان جمع میشوند احساس میکنند که سرداری شجاع وفاتخ درمیان طایفه پیدا شده نام واوازه عیسی خان از ان پس نقل مخافل ومجالس میشود ودر نهایت نامبرده بیکی از قدرتمندترین سرداران. عصرخود در بلوچستان مطرخ میشود. درهمین جا قسمت دوم بپایان میرسد - دنباله دارد

موفق باشید عبدالکریم بلوچ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد