پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان

گلچین اخبار بلوچستان . آخرین خبرها و مقالات

پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان

گلچین اخبار بلوچستان . آخرین خبرها و مقالات

داستان میر حمل هوت

a.com 

 

داستان میر حمل هوت 

اسلم رئیسی

پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان :«کلمت» بندری کوچک اما قدیمی و تاریخی در ساحل مکران است. در آن زمان به علت آبادی و سرسبزی شهرت زیادی داشت. حاکم آنجا شخصی دلیر و عادل به نام جیهند  بود. کسی که آوازه ی دلاوری و شجاعت وی در تمام بلوچستان و حتی درخارج از آن شنیده می شد حتی پرتغالی های ظالم که در پهنای دریا به دزدی و چپاول مشغول بوده و نیز آوازه ی او را شنیده و جرات نزدیک شدن به بندر کلمت را نداشتند. اما در فواصل دورتر به کشتی هایی که از جایی به جای دیگر کالا های تجاری حمل می کردند، حمله می کرده و دستبرد می زدند. از میان اروپاییان، پرتغالی ها اولین کسانی بوده که به راههای دریای آسیا تسلط پیدا کرده اند.

در آن زمان پس از انقراض خلافت عباسی چنان نیرویی وجود نداشت تا در مقابل نیرویی دریایی پرتغالی ها مقاومت کند.

حکمرانان مسلمان در آسیای صغیر به نیروی دریایی توجهی نداشتند و به همین دلیل وقتی که پرتغالی ها به سوی آفریقا و آسیا رو نموده هیچ نیرویی در مقابل آنها ایستادگی نکرد. در این مناطق کشتی ها فقط برای تجارت استفاده می شدند. پرتغالی ها در دریا به تاخت و تاراج این کشتی ها پرداختند. چون این کشتی ها اکثراً به بندرگاه های خلیج فارس رفت و آمد داشته دزدان دریایی پرتغالی نیز آنجا را مرکز خود قرار دادند. بنابراین سواحل بلوچستان نیزدر تیررس آنان  قرار گرفت. همانطور که در سواحل جنوبی خلیج فارس و سواحل عمان مسلط شده به فکر قابض شدن بر سواحل بلوچستان برآمده و چندین بار به سواحل آن به خصوص ساحل بندر کلمت حمله کردند. مبارزان شجاع و جنگجویان دلیر بلوچ به فرمان سردار جیهند، با کمان های بزرگ، شمشیرهای بران و نیزه های بلند خود به مقابله پرداختند.

پرتغالی های متجاوز که از این حمله ی برق آسا و غیر منتظره ی ساحل نشینان بلوچ به وحشت افتاده بودند، سراسیمه عقب نشینی کرده و مجبور به فرار شدند. سردار جیهند که حمله ی مجدد و انتقام جویانه ی پرتغالی ها را حتمی می دانست، ناو جنگی کوچکی تشکیل داد. سردار جیهند که آثار پیری را در خود می دید، پسرش میر حمل را نزد خود فرا خواند. میر حمل مانند پدرش شخصی دلیر و شجاع بود... قدرت الهی اورا با دولت حسن و زیبایی مالامال کرده بود.  او به خاطرداشتن اندامی ورزیده،  شجاعت و دلاوری  خود در سراسر بلوچستان معروف بود. به علت داشتن حسن صورت و سیرت بر قلوب کوچک و بزرگ جا گرفته بود. زیبایی او هر مردو زن، پیرو جوان را مسحور می کرد. بسیاری از دختران امراء آرزو داشتند تا حمل به خواستگاری آنان بیاید، اما او با چنین خیالاتی نا آشنا بود. در فنون جنگی کاملاً مهارت داشت. به خصوص در نیزه بازی و شمشیر زنی حریف نداشت. شکار شیر و گورخر از مشغله های مورد علاقه ی او بود. در آن زمان به علت وجود جنگلهای انبوه شیر، خرس، و گوره خر به فراوانی دیده می شد. میر حمل در حین شکار بسا اوقات با شیر مواجه می شده و درگیری اوبا شیر بعضی اوقات به ساعتها طول می کشید. اما عاقبت پیروزی را از آن خود می کرد. به علت شکار شیر و گوره خر شعرای بلوچ در اشعار خود او ار «گورکش» و بعضی هم «زحم جن»  یعنی شمشیر زن خطاب می کردند. وقتی میر حمل مطلع شد پدرش او را خواسته است، سریعاً نزد پدرش حضور یافته و با ادای احترام پهلوی پدرش نشست و میر جیهند پسرش را خطاب نمود: پسرم اکنون پیر شده نمی دانم تا کی زنده می مانم لذا می خواهم در زندگی خود عروسی تو ار جشن بگیرم. حمل با احترام جواب داد: والد محترم سر تسلیم خم کردن درمقابل دستور شما را برخود فرض می دانم. هر جا و هر زمانی که شما مایل باشید من حاضرم. پدرش از شنیدن جواب فرزند خود خوشحال شده و در اندک زمانی مراسم عقد او را با دختر زیبارویی از خویشان نزدیک خود برگزار کرد. اسمش «مه گنج» بود.

مه گنج دختر سردار جامک دگار- از حکمرانان بندر جاسک و میناب بود. او از متحدان سردار جیهند و به اتفاق سردار میر محمد جسی حکمران بندر تیس- ائتلاف سرداران ساحل را تشکیل داده و در مقابل پرتغالی ها ایستادگی می کردند.

این اتحاد موجب دوستی و صمیمت بیشتر بین سرداران ساحل شده و سردار جیهند برای استحکام بیشتر آن، مه گنج، دختر سردار ملک را به عقد نکاح پسرش میر حمل در آورد.

مه گنج با داشتن حسن زیبا، بسیار با هوش و ذکاوت بوده و طبع شاعری داشت. او باداشتن لیاقت و محبت خود در اندک زمانی در قلب میر حمل رسوخ مرده او را به همسرش گرویده نمود.... هر یکی همچون پروانه خود را بر دیگری فدا می کرد. اگر مه گنج شمع بود حمل پروانه اش می شد. او گل بود، این بلبل می شد. اندک جدایی برای هر دو سخت می گذشت و تحمل اندک جدایی را از همدیگر نداشتند. دوستان حمل که شاهد محبت بیش از حد آن دو بوده احساس کردند که حمل شیرو شکار را رها خواهد کرد. اما این فکر وخیال نادرست بود. او با داشتن عشق و محبت وافری به همسرش از شیر و شکار کناره گیر ی نکرده بله طبق معمول شکار و شیر و سیاحت می پرداخت و این گونه ایام را با خوشی و شادی سپری می کرد. در زندگی خود هیچ گونه غم و رنجی نداشت؛ تا اینکه خداوند  متعال فرزند پسر به او عطا فرمود. اما باز هم عشق و علاقه ی او نسبت به همسرش کاسته نشده بلکه روز به روز بیشتر می شد.

از آنجایی که مرگ حقیقتی است تلخ و هیچ چیز ذی روحی از آن رهایی نداشته و برای هر کسی در وقت معینی خواهد رسید، چنانچه پدر حمل، سردار جیهند کلمتی پس از علالت بیماری  چند روزه داعی اجل را لبیک گفته به دیار ابدی سفر کرد. مرگ پدر، میر حمل را سخت غمگین نموده و بر قلب وی صدمات سختی گذاشت. وی از وفات پدر او به جانشینی پدر انتخاب شده و بار سنگین تمام مسئولیتها بر دوش او افتاد. ولی این شخص شجاع و بهادر همتش را از دست نداده و با خودش اسلوبی و دانشمندانه به امور مملکت سر و سامان داد. با وجود مسئولیتهای فراوان و سنگین باز هم از مسغله های مورد علاقه خود دست بر نداشت. در منزل به زن و فرزند بی انتها عشق و علاقه داشت و به آنها محبت می نمود در اوقات فراغت به سیر و شکار می پرداخت. خلاصه مملکتش آسوده و مردم شاد و خوشحال بوده هیچ گونه رنج و فکر و هیچ اغتشاشی نبود. همه با هم همدردی داشته و به مشکلات همدیگر می رسیدند. همه مردم با آرامش و امنیت زندگی می کردند. ناگهان در شهر غوغایی بپا شد، هر کس به سویی می دوید، یکی از سربازان سریعاً خود را به دربار رسانیده ودر حالیکه وحشت تمام وجودش را گرفته بود، پس از ادای احترام در مقابل میر حمل با صدایی گرفته گفت: سردار، پرتغالی ها حمله کردنده اند. وحشت دربار را فرا گرفته و درباریان حواس باخته شدند. اما میر حمل بدون هراس  دستور جهاد صادر فرمود.

در اندک زمانی نیرویی از مردم بلوچ آماده شد، هر کس تیر و تبر و شمشیرو نیزه و هر وسیله ی دیگری که به دستشان می رسید، در مقابل دشمن صف بسته و آماده ی حمله شدند. میر حمل پس از نظم دادن به نیروها دستور حمله داد. این مرزداران غیور که  تحت هیچ شرایط حاضر نبوده حتی ذره ای از خاک وطن خود را به بیگانگان بدهند، در مقابل غاصبان پرتغالی که می خواستند وطنشان را غصب کنند، ایستاده و همچون زنبور های زهرآگین با نیش های خود به جان پرتغالی ها افتادند.

پرتغالی ها که احساس می کردند، پس از وفات میر جیهند قدرت دفاعی مردم بلوچ از دست رفته و می توانند به راحتی وارد خاک آن شوند، در مقابل این حمله ی غیر منتظره حواس خود را باخته و نظم خود را از دست دادند. هر کس که شجاع تر بود یا راه فرار نداشت، می جنگید. اما عاقبت زیر نیز و شمشیرهای مرزداران غیور بلوچ به درک واصل می شد. بعضی دیگر خود را به دریا زده و به سوی کشتی خود شنا کرده که بعضی در بین راه نفس خود را از دست داده و طعمه ماهی ها می شدند. فقط تعداد اندکی جان سالم به در برده و خود را به کشتی رسانده و فرار کردند.

میر حمل که مهاجمان پرتغالی را با تلفات سنگین از خاک وطن خود دور کرده بود به فکر تدابیر امنینی بهتری افتاده، به منظور دفع حملات آینده ی دشمن و چون در سواحل پهناور بلوچستان حکومت می کرد، ناو جنگی کوچکی را در زمان سردار جیهند تشکیل شده بود، تقویت نموده و با حسن تدبیر به آن نظم داده و به وسیله ی آن اجازه نداد تا پرتغالی ها حتی به سواحل بلوچستان نزدیک شوند. در این میان چندین بار به همراهی میر محمد جسی و سردار جامک دگا با آنها درگیر شده و آنها را به عقب نشینی مجبور کرده بود.

سرانجام پرتغالی های تقاضای صلح کرده و معاهده ای بین فریقین به وقوع پیوست. طبق آن هر دو طرف آتش بس نموده و پرتغالی ها تعهد نموده که پس از آن به ساحل بلوچستان نزدیک نشده و به کشتی هایی که در سواحل مکران رفت و آمد دارند، حمله نکند. در مقابل میرحمل نیز با مشورت و رای موافق سرداران ساحل عهد کرد تا با کشتی های پرتغالی که در دریا رفت و آمد دارند، کاری نداشته باشد.

مدتها بر معاهد بطور کامل عمل می شد. در نتیجه روستاها و شهرهایی که بر اثر حملات پرتغالی ها ویران شده بود، دوباره آباد گردید و کشتی های تجارتی میر حمل همچون سابق برای تجارت فعالیت خود را آغاز کردند. پس از امضای صلح نامه، میر حمل از پرتغالی ها احساس خطر نمی کرد و با اطمینان خاطر در دریا با کشتی های خود به سیر و سیاحت می پرداخت. روزی میر حمل برای تجارت با کشتی تجاری خود به سوی بندرگاهی در خلیج حرکت کرد. همراهان او بیشتر از ملاحان که در زبان بلوجی به آنها «مید» گفته می شود، بودند، مید هیچ طایفه و یا نسبی نیست بلکه از لحاظ ذات و نسبت به گروه دیگری تعلق دارد و به معنی ملاح و ماهی گیر است. و به خاطر شغل و پیش به آنها مید گفته می شود.

زمانی که میرحمل حرکت کرد، هوا کاملاً صاف بود. دریا مانند فرش ساکن و ساکت بود، اما مدتی پس از حرکت آثار طوفان شدید پدیدارشد. باد شدیدی به وزیدن گرفت. دریا با تلاطم برخاست. به علت برخورد موج ها کشتی به شدت تکان می خورد. باد مخالف مسیر کشتی را عوض کرد. ناخدای آن دست و پای خود را گم کردند چون به علت طوفان همه جا تاریک بود و چیزی دیده نمی شد. آنها شش شبانه روز در دریا سرگردان بودند. روز هفتم ملوانان از دور متوجه ی خشکی شدند. تمامی سرنشینان کشتی با دیدن خشکی جان تازه ای گرفتند. وقتی آنها پس از ساعتهاس طولانی از خوف و ناامیدی، متوجه ی نور امید زندگی شدند، خدا را شکر کردند. ولی هنوز تقدیر در جدال بود. پس از نجات از طوفانی که به شکل باد و باران نمودار شده بود، طوفان دیگری مواجه شدند. اینجا ساحل عمان و مقرر پرتغالی ها بود. آنها گرفتار دام پرتغالی ها شدند. کشتی به سمت ساحل در حرکت بود که از پشت سر آنها کشتی دیگری دیده شد که با سرعت به سوی آنها می آمد و در اندک زمانی خود را به کشتی حمل رسانده و افراد آن سریعاً به کشتی میر حمل پریده و شمشیر کشیدند و حمله کردند.

ملوانان و همراهان میر حمل از حمله ی ناگهانی پرتغالی ها حواس باخته و به جای شمشیر به دست گرفت و بجگند، همگی سراسیمه به دریا پریده و شنا کنان خود را به ساحل رسانده هر کس به سویی فرارکرد. میر حمل در کشتی در تنها ماند و بدون هیچ خوف و هراسی شمشیر به دست گرفته و با شجاعت به مقابله برخاست. او نه تنها حملات دشمن را دفع  می کرد، بلکه او با حملات پی در پی خود چندین نفر از دزدان دریایی را به قتل رساند. او کاملاً متوجه نبود که تنها شده و درمحاصره ی دشمن  قرا رگرفته است. همچون شیر می غرید و هر کس را که د رمقابل شمشیر قرار می گرفت زنده نمی گذاشت، شجاعت و شمشیر زنی او همه را متعحب کرده و حتی چندین نفر را به قتل رسانده و هنوز هم در دم وی تأثیری نگذاشته و ضربات شمشیر همچنان با قدرت زده می شد و جوش و خروش وی هم مثل قبل بود، بیشتر مورد حیرت آنان می شد. خلاصه شجاعت وحسن صورت میر حمل بر دل دسته پرتغالی ها اثر گذاشته و به اطرافیان خود گفت: اگر ما نوجوانان دلیر و زیبا را زنده گرفته و نزد سوار خود ببریم، خیلی خوشحال شده و جایزه ی خوبی به ما خواهد داد.

پس از مشورت، انها از چهار طرف او را به محاصره گرفته و آهسته آهسته حلقه را تنگ تر کرده و سعی کردند تا دام انداخته، و  او را به چنگ آورند. اما این جوانمرد باز هم ترسی به دل راه نداده بلکه با جوش و خروش بیشتری به مقابله برخواست. در این درگیری وقت زیادی گذشت. سطح کشتی به خون پرتغالی ها کاملاً آغشته شده و چند ضربه بر بدن میر حمل اصابت کرده بود. اما او بدون توجه به آن زخمها مردانه وار حمله می کرد. در حین این عمل میر حمل خود را از کمند اندازان نجات  می داد و حملات آنها را خنثی کرده و با شمشیر خارا شکاف خود از سر تن دشمن جدا می کرد، یکی از شغالان پرتغالی از پشت ضربه ای به دست راست میر حمل زد که بر اثر آن دستش زخم شدیدی برداشت و شمشیر از دستش به کناری افتاد. یکی از پرتغالی ها سریعاً  آن را برداشت، وقتی که میر حمل دست خالی ماند از چهار طرف به سویش کمند انداخته و او رابه دام انداختند. به محض دستگیری میر حمل به سرعت حرکت کرده تا زودتر او را نزد دریا سالار خود برسانند. میرحمل از اسارت خود سخت ناراحت شده بود، بیشتر از این ناراحت بود که همراهان وی با نهایت بزدلی و نامردی او را در میان دشمن رها کرده و فرار کردند. در آن حال سرش را به سوی آسمان بلند کرده و نسیم دریا را مخاطب ساخته و شعر بلوچی برای مادر و همسر عزیزش این گونه پیغام فرستاد.:

ای زرء نودان حملء پیغامء برات                       په مکئین مات ء بمبئین دوست سرکن ات

من ء بی سیتین فرنگان دس گیرکت                        حمل ء پهرهء مات پتء باریگء کتء

منی همراه بیدلین میدان بیتگ انت                         لکگ پیغامش کتء پهکء رپتک انت

پرمنی شامء مهلبین گندیمء مدرش                           پر منی چاشت سیرگین گتورء مکش

ای منی ماهل په منء زهیریگء مجن                           ریشمی روبندء منی بورء پر مکن

 

ترجمه:  

ای نسیم دریا، پیام مرا به مادر محترم و رفیق حیاتم (همسرم) برسان که مرا پرتغالی های بی ارزش دستگیر کرده اند. به علت اینکه شاید در زمان پدر خود زیاد مغرور بوده ام. همراهان من ملاحان ترسو بوده و درموقع ، مرا رها و فرار کرده اند. از این به بعد برای شام من بهترین گندم را آسیا مکن، و برای نهار من گوسفند فربه ای را ذبح مکن. ای محبوبه ی من! به خاطر جدایی ام آه و ناله مکن و برای سفر من اسب مرا با روبند ابریشیمی مزین مکن.   

خلاصه پرتغالی ها میرحمل را نزد دریاسالار خود بردند، وقتی که دریا سالار پرتغالی ها جوانی رنگ صورت و تناسب اندام حمل را دید،  متحیر شده و مدتی از سر تا پای او نظاره کرد، سپس از زیر دستان خود پرسید: این نوجوان خوب صورتی است.او را از کجا و برای چه دستگیر کرده ای؟ آنها جواب دادند: طبق معمول در دریا گشت می زدیم که متوجه شدیم یک کشتی به سمت ساحل در حرکت  است. وقتی نزدیک شدیم که همراهان این نوجوان همگی با  ترس و وحشت به دریا پریدند، ولی او به تنهایی با نهایت شجاعت و دلیری با ما مقابله نموده و چندین نفر از همراهان ما را به قتل رساند. وقتی که متوجه ی شجاعت و دلیری او شدیم، فکر کردیم که سردار ما چون که خود دلیر است و از دلیران قدردانی می کند این نوجوان را با داشتن دلاوری، زیبا روی هم است. پس او را دستگیر کرده و نزد شما آوردیم. پس از شنیدن این سخنان دریاسالار پرتغالی میر حمل را به نشستن امر کرد. از نحوه ی امر کردن دریا سالار پرتغالی ها به خود می پیچید. اما ناچار بود و سکوت کرد. دریا سالار درخصوص دریا و سفرهای دریایی از حمل پرس و جو نمود، سپس به زندان فرستاد.پس ازچند روز دوباره او رااحضار کرده .ومخاطب ساخت: ای نوجوان من نسبت به جوانی تو رحم داشته و همدردی دارم. چون خوددلیر هستم، از دلیران قدردانی می کنم. پس تو هم، اسم و نسب خود را صحیح برایم بیان کن. حمل با نگاهی پر از تنفر به دریا سالار پرتغالی جواب داد: از این همدری شما ممنونم. من حمل کلمتی فرزند سردار جیهند هستم. کلمت و نواحی اطراف آن تحت فرمان من قرار دارند. دریا سالار پس از شنیدن این جواب گفت: ای حمل من و تو را افسر دسته ای خود قرار خواهم داد و زیباترین دختری را که انتخاب کنی به عقد نکاح تو در خواهم آورد. به شرط این که به دین ما برگذری و فکر برگشتن به وطنت را از سرخود بیرون کنی. میر حمل جواب داد: به خاطر آزادی خود و رسیدن به اهداف دنیوی دین مقدس اسلام را رها کرده و کفر را اختیار کنم؟ هرگز چنین نخواهم کرد. فکر نکن که حمل به وطن و قوم خود خیانت کرده و فرماندهی گروهی دزدان چون شما را قبل و خواهد کرد. دریا سالار پرتغالی با شنیدن چنین جوابی که کاملاً برخلاف آرزوهای وی بود سخت، به غضب آمده و به زیر دستان خود دستور داد تا فوراً او را از مقابل چشمانش دور کرده وبه سیاه چال بیندازند و تا زمانی که به عقل نیامده به  او غذا ندهند. دستور اجرا شد و میر حمل بار دیگر به زندان انداخته شد. دریا سالار ظالم  پرتغالی ها صاحب دختر زیبارویی بود که در آن روز کنار پدرش نشسته بودو به محض دیدن میر حمل با هزاران  دل و جان شیفته او شد. ولی در حضورپدرش ناچار به سکوت بود. اما از تاریکی شب استفاده کرده و  و جلوی درب زندان آمده و با دادن انعام به زندانبان، نزد میر حمل آمد. درآن لحظه میر حمل در فکر مادر مهربان، همسر زیبا و فرزندان دوست داشتنی خود غرق شده بود و متوجه نشد که کسی مدتها در کنارش ایستاده. وقتی که دختر دریا سالار دید؛ حمل غرق در افکار و خیالات است و به اطراف خود توجهی ندارد، خودش سبقت گرفته و با نازو عشوه و با ترنم خاصی جهت جلب توجه میر حمل صدا زده و گفت: زندانی! برایت غذا آورده ام. اما میر حمل که سخت در افکار خود فرورفته بود، متوجه نشد او دوباره صدا زد و نزیک آمده و غذا را مقابلش گذاشت.میر حمل پرسید: تو که هستی و دلیل این همه همدردی با من برای چیست؟ دختر جواب داد: من دختر دریا سالار هستم. هنگامی که تو را پیش پدرم آوردند، من کنار پدرم نشسته بودم، با دیدن تو با جان و دل عاشقت شدم و اکنون هم بی تو نمی توانم زنده بمانم. بیا و شرایط پدرم را قبول کن و من هم مال تو خواهم شد. زیرا من وپدرم می خواهیم بچه هایی از نسل تو داشته باشیم که همانند خودت شجاع و جنگجو باشند. توشرط های پدرم را بپذیر. آزاد می شوی و من برای همیشه مال تو خواهم بود میرحمل درجواب گفت: آمده ای تا معامله کنی. ولی جوانی و زیبایی تو مرا گمراه نخواهد کرد.من قلب خود را مدتها پیش به چنین زیبارویی داده ام که چشمانی درشت و دلربا و گیسوان بلندی داشته و تا نیمه های شب درانتظار من می نشیند و رفیق حیات و محبوب من بوده و اسمش «مه گنج» است. برو از کنارم دور شو و غذایت را هم ببر. من هیچ احتیاجی به تو غذای نحس تو ندارم. من هزاران دختر بی حجاب و نیمه برهنه ای چون تو را به یک تار مویی از زن محبوبم که با پرده و با حجاب است عوض نمی کنم. سپس با این اشعار او را مخاطب ساخت:

جن پرنگانی حملء دوست نه بنت        نه چم شودنت نه خدائی نامء گرانت

پشکش گوند انت ناپکء کندش درانت   نایی چانگالان گون مکسان ایر برانت

چک اش بد انت گشی حوکی گلرانت      ذال مئگنت دست بندنت خداء نامء گرانت

پشکش چو دراج انت جه زمین بهر گرانت     چک اش کتء انت گشی شیری پدل انت

ترجمه:

حمل زنهای فرنگی را دوست ندار.(چون آنها) چشمان(وصورت) خود را نمی شویند و نه هم اسم خدا را برلب می آورند.

پیراهن هایشام کوتاه است (وبه همین جهت) چاله ی نافشان پیدا است.

چنگال (نوعی حلوا) های خرما را با مگسها قورت می دهند.

بچه هایشان را بر دوش می نهند، همانند توله های خوک می مانند.

زن(شایسته) زن های ما هستند که دستها را می بندندو اسم خدار ا بر زبان می اورند.

پیراهن هایشان چنان دراز است که سهم خود را از زمین می برند.

بچه هایشان را به آغوش می گیرند(بچه هایشان) مانند بچه شیر می مانند.

سپس با خشم به دختر دریا سالار پرتغالی می گید: «بلند شو، از جلوی چشم من دور شو، گورت را گم کن. این غذای نجست را هم برای پدر بی همه چیزت ببر.» دختر با عصبانیت بلند شده، از او فاصله گرفته و می گوید: « ای زندانی مغرور و از خودراضی تو با این برخورد صدمه ی سختی به قلبم وارد کرده و قبم را شکستی. اما به یاد داشته باش که انتقام پدر برای تو خیلی گران تمام خواهد شد.» و با این گفته های تهدید آمیز از انجا رفت.اینجا میر حمل در زندان پرتغالی ها گرفتار مصائب بود و آنجا کلمت(بعضی از ناقلان بندر تیس ذکر کرده اند) مادر و همه عزیزان و نزدیکان از گم شدن وی سخت ناراحت و پریشان بودند. بیش از همه همسرش که بدون او حتی یک لحظه ای آرام نمی گرفت، پریشان و بی قرار بود. او بعضی مواقع لب ساحل می رفت و چشم به راه می دوخت. بعضی مواقع در بیابان وجنگل می رفت و از هر عابری که از آنجا می گذشت جویای حمل می شد. اما اثری نمی یافت. اتفاقاً روزی فالگیری با دیدن پیشانی و کف دست فال می گرفت، آنجا آمد. مه گنج سریعاً مقداری گندم به او داده و با اشعار بلوچی  به آن گفت فاگیر چنین گفت:

زوت کن دست چارگند منی دستء       دی منء حالء هچ مکان جستء

دیرکتگ هوتین حملء دنگء         سک زهیرواروم په یلء رنگء

نه دپء نوکین دوست کتک زانان      گون غم و فکران نشته حیرانان

ترجمه:

ای فالگیر: گفت دستم را ببین وسریعاً اوضاع واحوال را بگو... چرا که مدت زیادی است که میرحمل نیامده من غمزده هستم و می خواهم چهره ی زیبای او را ببینم. از وقتی که رفته نه سلامی از دهان خوشبوی وی آمده نه قاصد وخبر خوشی از وی رسیده است. شاید در جای دیگر دل سپرده یا موضوع دیگری باشد. اما من غرق در فکر و خیال و حیران نشسته ام .

فالگیر نگاهی به کف دست وی انداخته وگفت: محبوب تو در جایی گرفتار شده که هیچ امیدی در برگشت اونیست. دستهای او محکم بسته شده و آن شخص شجاع و دلیر خیلی غم زده و ضعیف شده است. وقتی که همسر میرحمل این سخنان ناامید کننده را از فالگیر شنید، خیلی نگران شده و از چشمانش اشک جاری شده و با زاری، افتان و خیزان خود را به خانه اش رساند. غیر از آه و ناله کاری دیگری نداشت. شب ر و روز در یاد حمل می تپید. از هر سنگی و درختی جویای میر حمل می شد. اما هر بار با یاس و ناامیدی بر می گشت. در پایگاه پرتغالی ها دریا سالار بار دیگر میر حمل را فراخوانده به او می گوید: «ای حمل من می خواهم آخرین پاسخ تو را بشنوم، اگر نصیحت مرا بپذیری و از دین خود برگردی و به دین ما بیایی، تورا به سرداری سپاه خود منصوب خواهم کرد، و هر چه بخواهی به تو خواهم داد.» در این هنگام دختر دریا سالار که کنار پدرش نشسته بود و با چشمان حقارت به میر حمل می نگریست، به حرف آمده و می گوید: پدر جان این زندانی مغرور به من سخت توهین کرده و به دین ما و نسبت به شما الفاظ ناشایستی گفته است. این انسان خطرناکی است. قبل از این که  موقعیتی به دست آورد و فرار کرده و به وطن خود رفته و نیروی جمع کرده و علیه شما لشکر کشی کند، هر چه زودتر او را بکشید. سردار به دختر خودش جواب داد: دخترم! الان آخرین فیصله خواهد شد. سپس رو به میر حمل نمودو در حالی که از عصبانیت دندان به هم می سایید، گفت: من غیر ازاین که در حکومت خود پست مستقلی به تو خواهم داد، حاضرم این دختر زیباروی خود را نیز به عقد تو در آوردم. با یک اقرار تو علاوه بر آزادی، همه ی آنچه را که گفتم به تو خواهم داد. در صورت انکار، شمشیر جلاد خواهد بودو گردن تو.

میر حمل از سخنان دریا سالار به خشم آمدو با عصبانیت جواب می دهد: ای سگ کثیف و کافر پرتغالی، من  پیشنهاد تو را هرگز قبول نخواهم کرد و تمام هستی و دارایی تو را به یک دانه ی ریگ از خاک وطنم عوض نخواهم کرد. تودختر طناز و بی حجاب خود را جلوی من آوردی و به طمع منصب و پست و مقام و ثروت و حکومت می خواهی، عزت و محبت قوم وطنم را از من بگیری. هرگز چنین نخواهد شد. من تا آخرین نفس نه قوم و  وطن خود را رها کرده ونه یاد خاطره ی همسر عزیز و با وفای خود را از دل بیرون خواهم کرد. اگر برای چند لحظه دست های مرا باز کنی و شمشیر را به من بدهی، پاسخ تو را خواهم داد. ولی افسوس که دست های من بسته است و من زندانی تو هستم.ظاهراً اختیار در دست تو است که هر کاری بخواهی بکنی. دریا سالار پرتغالی از این جواب میر حمل سخت مشتعل و غضبناک شد و دستور داد که جلاد را بیاورند. جلاد با شمشیر برهنه ی خود نزد میر حمل آمد،میر حمل از دوری وفراق همسر عزیزش که با تمام وجود دوستش داشت، وقتی که دید هرگز او را نخواهد دید، اشک از چشمانش جاری شده و به اطراف نگاهی انداخته و چون دید که کسی نیست تا پیغام او را به همسرش برساند، رو به آسمان نموده و گفت: ای بادی که می وزی تو پیغام مرا به کلمت برده و به همسرم مه گنج برسان که :

وت خدا سئی انت که داشتکان زوران              گیشترء بشامی جروحوران

په وتی ماتء باز دلگیران                     من و تی مه گنج بلا زیران

اگر گری جودء چو من بورسوارء بگر            شرسرء لائق نامدارء بگر

زحم جن بیت وحمل نامء نوک بکنت               گورکشء بیت و حملء نامء نوک بکنت

ترجمه: ای همسر عزیزم خدا خود بهتر می داند که مجبوری سختی مرا نگه داشته یعنی سپاهیان دشمن همچون باد اطراف مرا گرفته اند. دلم برای مادرم خیلی تنگ شده و ای همسرم- مه گنج- خود را برای تو فدا می کنم. یعنی یاد و خاطره تو رادل داشته و به جای دوری سفر می کنم. اگر به جای من کس دیگری را برای خودت انتخاب می کنی، کسی باشد که مانند من چابک، سوار لایق، نیک و نامدار باشدو با شمشیر زنی و شکار شیر و گورخر نام مرا زنده کند. پس از آن دریا سالار قسی القلب پرتغالی به جلاد دستور دارد تا سر میر حمل را از تن وی جدا کند. جلاد گردنش را زد. سر از تن وی جدا شده و به کناری افتاد.  اینگونه پرتغالی های ظالم و خونخواربر زندگی این جوان دلیر و زیبا روی خاتمه دادند. بعضی اعتقاد دارند که پرتغالی ها پس از دستگیری میر حمل او را در «مسقط» از شهرهای کشور عمان و مدتی بعد در شهر «گوا» در هندوستان منتقل کرده اند. برخی چنین روایت می کنند که پس از شهادت میر حمل دل و جگر او را در آورده به سردارد پرتغالی ها دادند و آن هم به خاطر این که شجاعت و دلاوری میرحمل در وی به وجود آید، دل و جگر وی را خورده است. بعضی دیگر می گویند، که پس از کشته شدن میرحمل بدنش را تکه تکه کرده و در دیگ بزرگی با آن آبگوشت درست کرده وبه زنان خود داده اند تا شجاعت وی در آنها اثر گذاشته و صاحب فرزندان شجاعی همانند میر حمل شوند. خلاصه این گونه داستان زندگی این مرد بزرگ و مجاهد فداکار به پایان رسید ولی نامش تا ابد در یادها و صفحات تاریخ نقش بسته است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد